امروز صبح ساعت 10 با بابایی و خاله رفتیم بیمارستان برای شنوایی سنجی و قطره فلج اطفال، اولش رفتیم خانم دکتر مهربون!ی قطره بی مزه بهم داد که نبودید ببینید چقد قیافه ام خوردنی شده بود، ی خانومه هم اونجا بچه اش 2 ماهه بود،به من گفت چقد فنقلی و ریزه،تو دلم بهش گفتم خانومی الانمو نیا نکنید بذالید ی ماه دیده،ی مردی بشم،نتونید بشناسیدم...
بعد رفتیم شنوایی سنجی و اولین صف انتظار زندگیمو تجربه کردم،اونقد منتظرم گذاشتند که آخر گشنه ام شد؛ اعصاب مصابم ریخت به همو اتاقو گذاشتم رو سرم، ی خانوم دکتره بود گوشمو ژله ای کرد و ی دستگاه عجیب غریب کرد تو گوشم،من که هیچ،خاله ام تا حالا ندیده بود!!! تا ی گوشمو تست کرد، دیده نذاشتم دستگاهشو تو اون یکی گوشمم بکنه،جیغ بنفش سرش کشیدم!!!سریع نقشه ام گرفتو خانوم دکتله من و خاله رو فرستاد بیرون!
بعدشم رفتیم پیش ی خانوم دکتل دیده!!! صبح شنیدم مامانم میگه بچه زرده، ببریمش دکتر زردی نگرفته باشه!!! ولی من که دیگه حوصله دکترای مهربونو نداشتم، تا رسیدیم تو اتاق دوباره نقشه مو اجرایی کردمو جیغ بنفش سر دادم،هورااااااا این خانوم دکتل مهربونم زودی مارو فرستاد خونه
زودی رفتیم خونه...
ساعت 12 دوباره با بابایی،مامانی و خاله رفتیم بیمارستان،ولی ایندفه خانوم دکتر زودی اون گوشمم دید و گفت بچه تون دسته گله، بعد رفتیم آخ آخ آخ آزمایش زردی دادمو زودی برگشتیم خونه...
اینم عکسم تو بیمارستان،تا اومدم لبخند بزنم نمی دونم لبم به انگشتم،یا انگشتم به لبم گیر کرد و مامانی زودی ازم عکس گرفت!!!

اولین مهمونی که دیدم
ایول آخ جون امروز ی مهمون دوست داشتنی داشتم خاله سپیده، عمو سعید با الیزا (دختر خاله 7 ساله)و علی کوچولو(پسرخاله 2ساله ام) اومدن دیدنم و بعدش رفتند جنوب، خونه عمو حمیدشون
:: برچسبها:
محمدم روز دوم,